داستان قاراملیک از مجموعه داستانهای حماسی-ملی آذربایجان میباشد.
اتفاقات در قرن ششم هجری در دوران حکومت اتابکان آذربابجان رخ میدهد.
قاراملیک حال حاضر یکی از محلات مشهور تبریز میباشد. لیکن در دوران
«اتابک قیزیل ارسلان» (از حکمرانان سلسله اتابکان آذربایجان) قاراملیک نام
پهلوانی آذربایجانی می بود.
در دوران حکومت «ائلده نیز» در تبریز پایتخت آذربایجان هر ساله کشتی پهلوانی
و زور آزمایی بین پهلوانان برگزار میشد.
مردم در دومین روز عید نوروز در میدان بزرگ مرکز شهر گرد آمده و کشتی پهلوانی برگزار میکردند.
در این مسابقه مسئولین حکومتی از جمله حکمرانان و ثروتمندان شهر نیز شرکت میکردند
و اگر احیانا کس دیگری موفق به قهرمانی میشد برایش مشکلات ایجاد کرده و دشمنی میکردند.
به نقل از تاریخ اتایکان آذربایجان، در آن زمان قدرتمندتر و جنگاورتر از «اتابک محمد»، فرزند
«ائلده نیز» کسی نبود و همیشه در مسابقات قهرمان میشد، چنانچه لقب
«جهان پهلوان» را برازنده او میدانستند.
اتابک محمد جهان پهلوان
در روابات نقل شده از عاشیقلار، «اتابک جهان پهلوان محمد» فرزندی داشت به نام
«اتابک نصرت الدین ابوبکر پهلوان» که او نیز از پدر قدرت پهلوانی را به ارث برده بود.
اساس داستان بر نام قاراملیک شکل میگیرد و تمامی حوادث مربوطه در شهر تبریز جریان می یابد.
طبق رسم آنزمانه مسابقه بزرگی با حضور اکثر ثروتمندان، صاحب منسوبان و
پهلوانان شهر برگزار میشود.
در بین مردم، جوان 18 ساله و سیه چرده فقیر و گمنامی به همراه مادر پبرش به تماشا
استاده بود. چنانکه لباسهای وصله دار و چاروق های پا کرده اش فقر و سادگی اس را فریاد
میکشید. این جوان به مانند رسم ثروتمندان آنزمانه خنجر طلاکاری و نقره بندی شده و
گران قیمت بر کمر نداشت؛ آری این جوان کسی نبود جز «قاراملیک».
قاراملیک گمنام با اصرار و خواهشهای مادر پیرش وارد گود مسابقه شده و در بهت و
اعجاب همگان، پشت همه حریفان را یکی پس از دیگری بر خاک زده و بر نصرت الدین
نیز غلبه مینماید. به پاداش قهرمانی نصرت الدین کمان با ارزش خود را به قاراملیک اعطا میکند.
با این پیروزی و قدرتنمایی، قاراملیک دشمنان زیادی پیدا میکند؛ آنچنان که از شر آنها
به کوههای اوجان (بستان آباد کنونی) پناه میبرد و با دارو دسته اش به مبارزه با دشمنان
خویش میپردازد.
نصرت الدین نیز که مغلوب قاراملیک شده بود به قدرت قاراملیک حسادت کرده و قصد نابودی
او را میکند و گروهی را برای نابودی او اعزام میکند و روزگار را آنچنان بر قاراملیک تنگ مینمایند
که دیدن آفتاب را برایش به حسرت میگذارند.
نصرت الدین که در غلبه بر قاراملیک موفق نمیشود «رخساره» معشوقه قاراملیک را بهمراه
خانواده اش به اسارت در می آورد و یه قصد ضربه زدن به قاراملیک رخساره را به ازدواج
کس دیگری در می آورد.
خلاصه در شب عروسی قاراملیک خود را شبانه به عروسی رسانده و با دلاورمردی،
رخساره را با خود به پناهگاه خویش در اوجان میبرد.
روایت سوم داستان بر اساس حوادث تاریخی شکل میگیرد.
بعد از فوت قیزیل ارسلان، «طغرل سلجوقی» که در زندان اتابکان حبس شده بود،
میگریزد و لشکری مجهز تشکیل داده و قصد هجوم به تبریز مینماید.
قاراملیک که عرصه را بر مردم تبریز تنگ میبیند، بهمراه دارو و دسته اش از تبریز در مقابل
مهاجمان دفاع مینماید. بعد از مدتی سپاهیان تبریز در مقابل لشگر بیگانه نمیتوانند مقابله
کرده و لشکر سلجوقی وارد شهر میشود. «شمس الدین» وزیر پیر و بیمار قیزیل ارسلان
تدبیری کرده و نامه ای به «فخر الدین» سردار اتابکی نوشته او را به یاری میخواند.
نصرت الدین، قاراملیک و فخر الدین سه سردار دلاور آذربایجان لشکریان طغرل را محاصره
کرده و او را شکست میدهند و پرچم آزادی را دوباره در تبریز به اهتزار در می آورند.
نصرت الدین در شور و شعف پیروزی در میان کشته های جنگی قاراملیک را میشناسد
و غمگین گشته کنار این دلاورمرد با غیرت نشسته و چنین میگوید:
«لعنت دنیا بر من که زندگی را برایت تنگ کرده بودم»
از آنروز به بعد مردم تبریز به یاد آن سردار دلاور آذربایجانی، این خطه از شهر
تبریز را به نام «قاراملیک»، نگین غیرت شهر تبریز نام نهادند.
ترجمه: سعید علیزاده قراملکی
منابع:
* نیایش امید،آلتایلاردان سنهدیمیزه،جلد یک،۱۳۸۲
* افندیئو، پاشا،آذربایجان شفاهی خلق ادبیاتی،معاریف،باکو،۱۹۹۲
* محمد سعید اردوبادی،باکو،۱۹۴۱
qaramalek...